سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صدای سخن عشق
 
قالب وبلاگ

    2- تاریخچه ی قاعده ی بسیط الحقیقه

«مفاد قاعده ی «بسیط الحقیقه بودن خداوند و عدم توانائی سلب اشیاء از او»، کم و بیش در آثار فلاسفه یونان، حتّی پیش از دوره افلاطون و ارسطو و همچنین در سخنان عرفا دیده می شود، لکن اقامه برهان و تبیین آن رسالتی بود که حکمت متعالیه آن را به انجام رسانید. به عنوان نمونه به برخی از سخنان فلاسفه پیش از صدرالمتألّهین درباره ی این قاعده اشاره می شود:

نویسنده کتاب اثولوجیا همین تعبیر را آورده است و می نویسد:

    «ان الوجود البسیط کل الوجودات بنحو اعلی».

صدرالمتألّهین شیرازی در مورد این مطلب که در کتاب اثولوجیای منسوب به ارسطاطالیس آمده است می نویسد:

   «هذا ممّا یفهم من کلام معلم المشّائین فی کثیر من مواضع کتابه المسمی بأثولوجیا و یعضده البرهان».

معلّم ثانی، فارابی، نیز می نویسد:

«ینال الکل من ذاته و هو الکل فی وحدة».

در آثار بوعلی سینا نیز موارد بسیاری یافت می شود که در افاده این معنی کمابیش صراحت دارد، به عنوان نمونه:

«فواجب الوجود تام الوجود ... بل واجب الوجود فوق التمام لأنّه لیس إنما له الوجود الذی له فقط بل کل وجود ایضاً فهو فاضل عن وجوده و فائض عنه». یا «و لانه کما سنبیّن مبدأ کل وجود فیعقل من ذاته ما هو مبدأ له و هو مبدأ للوجودات التامة باعیانها والموجودات الکائنة الفاسدة بانواعها».

در این دو مورد شیخ الرّئیس ضمن بیان مفاد قاعده ی «بسیط الحقیقة کل الاشیاء» از حدّ وسط مبدء بودن واجب نیز به عنوان دلیل بر آن استفاده کرده و افزون بر این ذاتی بودن علم واجب نسبت به غیرآن را نیز از همین نکته نتیجه گیری کرده است.

بقیه در ادامه ی مطلب ...........................................

همچنین استادِ ملاّصدرا، مرحوم میرداماد، نیز در کتاب «قبسات» و هم در کتاب «تقدیسات» مفاد این قاعده را بیان کرده است:

    «و هو کل الوجود و کله الوجود و کل البهاء و کله البهاء و الکمال و ماسواه علی الاطلاق لمعات نوره و رشحات وجوده و ظلال ذاته و اذ کل هویة من ... هویته فهو المطلق و لا هو علی الاطلاق الا هو». یا «و انه سبحانه بنفس ذاته الأحدیة الحقة من کل جهة یستحق جمیع الأسماء الکلیة التمجیدیة و التقدیسیة اذالحیثیات الکمالیة بأسرها راجعة الی حیثیة الوجوب بالذات غیر زایدة علیها بوجه من الوجوه اصلا فإذن مرتبة ذاته الاحدیة هی بعینها العلم و الارادة و الحیوة و جملة جهات العزّ والمجد و صفات الجمال و الکمال».

    «آناک گوراسن» فیلسوف ایرانی که پیش از میلاد می زیسته است اصطلاحی دارد به نام «نوس» (به معنای عقل) که در فلسفه ی وی جایگاهی همانند «خداوند» یا «عقل اوّل» دارد. او می گوید:

    «نوس لطیف ترین و خالص ترین چیزهاست. در آن جاست که همه چیز هست مثل توده احاطه کننده».

    «پارمنیدس» نیز تصریح می کند:

    «تمام اضداد و کشمکش ها در واحد باهم سازش می کنند و به توافق می رسند و همه اختلافها هماهنگ می شوند».

    «اسپینوزا» علّت را حدّ تام معلول و معلول را حدّ ناقص علّت می داند و بر این باور است که اگر عالم را شناختیم خدا را کما هو حقّه شناخته ایم و ادامه می دهد: «تمام اشیاء مندرج در خدا هستند و لذا نمی توان از خداوند چیزی را سلب کرد. او دارای صفات نامتناهی است گرچه ما از صفات او فقط فکر و عدم تناهی را می شناسیم».

فیلسوف آلمانی «هِگِل» نیز تأکید می کند: «هیچ چیز را نمی توان از خداوند نامتناهی سلب کرد گرچه نمی توان چیزی را نیز برای او اثبات کرد [(؟)]».[1]

«دکتر غلامحسین دینانی ابیات ذیل را که از «شیخ فرید الدین عطار نیشابوری» است از جمله شواهدی دانسته که بر درک مضمون قاعده توسط عرفا دلالت دارد.

هم زجمله پیش و هم پیش از همه          جمله از خود دیده و خویش از همه

ای درون جان بدون جان توئی               هر چه گویم آن نه­ئی و آن توئی

تو نکردی هیچ گم چیزی مجو                هر چه گویی نیست آن چیزی مگو

    [نویسنده ی این تحقیق می گوید: جناب رستم نوچه فلاح این مطلب را از «نیایش فیلسوف» نوشته ی دکتر غلامحسین دینانی، نقل کرده است. من فعلاً به آن نوشته دسترسی ندارم و نمی دانم عبارات جناب دکتر دینانی چه بوده است. ممکن است جناب دکتر دینانی از مرحوم سبزواری نقل کرده باشد؛ زیرا شاهد گرفتنِ بیت اوّلِ ابیات فوق بر این قاعده، آن هم با لفظ «لعلّ»، از مرحوم سبزواری در حاشیه ی اسفار است. در آن جا مرحوم سبزواری در مقامِ انکارِ نسبتِ قاعده ی بسیط الحقیقه به عرفاءِ قبل از مرحوم ملا صدراست، نه در مقام اثبات آن. حاشیه مرحوم سبزواری در تعلیقه ی شماره ی 2 صفحه ی 110 جلد 6 اسفار چنین است: «قال فی موضع من الأسفار «إنّی لم أجد علی وجه الأرض من له علمٌ بذلک»، و إن لم یکن کذلک إذ قد صار من اصطلاحات العرفاء مقام شهود المفصل فی المجمل و مقام شهود المجمل فی المفصل، إلا أن یظنّ هذا الفیض المقدس و الوجود المنبسط إذا لوحظ ساقط الإضافة من الماهیات و أنّ ما به الأمتیاز فی ذلک الوجود عین ما به الإشتراک فهو من مقام شهود المفصل فی المجمل و إذا لوحظ ظاهراً فی المظاهر و المجالی فهو عکسه [مقام شهود المجمل فی المفصل] و إنّی لا أظنّ بهم ذلک، غایته أن یکون کلامهم هذا متشابهاً و لهم محکمات غیر ذلک، و لعلّ قول الشیخ العطار فی منطق الطیر:

«هم زجمله پیش، هم پیش ازهمه     جمله از خود دیده و خویش از همه»

اشارةٌ إلیه».]

صدر المتألهین خود تصریح دارد که این قاعده از غوامض علوم الهی است که درک آن برای کسی که خداوند از پیش خود به او علم و حکمت اعطا نکرده باشد، مشکل است. او این قاعده را از ویژگیهای فکر خود دانسته و براساس گزارش حاج ملا هادی سبزواری، وی معتقد بود که پیش از او کسی جز ارسطو به درک آن نائل نشده بود، حتی ملاصدرا در آثار خود به صراحت گفته که «لم أجد فی وجه ألارض من له علمٌ بذلک»؛ یعنی در روی زمین کسی را که به آن قاعده علم داشته باشد، نمی یابم. این در حالی است که در برخی موارد، به وجود مضمون آن در کلمات قدما اشاره می نماید.

پس از ملاصدرا، حکیمان صدرایی مانند حاج ملاهادی سبزورای، آقا علی مدرس زنوزی، ملامحسن فیض کاشانی، ملاعلی نوری و [دیگران، تا فلاسفه ی معاصر] از اهمیت قاعده ی «بسیط الحقیقه» غافل نبوده اند و در موارد متعددی از آن استفاده کرده اند».[2]

نویسنده ی این تحقیق می گوید:

از عبارات مرحوم ملا هادی سبزواری در «اسرار الحِکم» بر می آید که کلام عرفاء قبل از مرحوم ملا صدرا به معنای دقیق قاعده، به نحوی که مد نظر صدرالمتألهین بوده، نیست. آنان فقط عباراتشان ناظر به «وحدت در کثرت» است، در حالی که قاعده ی بسیط الحقیقه ناظر به «کثرت در وحدت» می باشد.

به جهت مفید بودن مطالب مرحوم سبزواری توضیحات ایشان آورده می شود:

ایشان در «اسرار الحِکَم» در فصل «توحید»[3] می نویسد:

    «و در توحید چند مقام است: یکى آنکه حق تعالى در وجود ذاتى [خود]، شریک ندارد. و مقام دیگر آنکه در خالقیّت شریک ندارد. و مقام آخر آنکه در وجود حقیقى، شریک ندارد که موجود فى ذاته، بذاته اوست و بس».

آنگاه پس از اثبات مقام اول و دوم، در مقام سوم می نویسد:

    «و امّا توحید آخر و آن که حق تعالى در وجود حقیقى شریک ندارد و اوست موجود فى ذاته بذاته و بس، و وجود در دیگران، به عاریت و مجاز است. پس، سه مرتبه دارد: یکى: «وحدت وجود و کثرت موجود» و این را توحید «خاصّى» گویند و دوّم: «وحدت وجود و وحدت موجود» و این را اربابش توحید «خاص الخاص» گویند. سیّم: «وحدت وجود و وحدت موجود در عین کثرت وجود و کثرت موجود» و این، توحید «اخصى» و توحید «خصّیصین» است».

و سپس در توضیح این مرتبه می نویسد:

 «و امّا قول به «کثرت وجود و کثرت موجود» که شأن اهل تفرقه است، نه به نحو جمع با وحدت، و مع هذا، قول به توحید خداى تعالى، توحید عامى است و نافع‏است ایشان را، به شرایط اعمال صالحه و اعتقاد اجمالى که: القول منّا، قول آل محمّد، ... طریقه دوم در توحید، طریقه بسیارى از صوفیّه است که وجود را «واحد» دانند، چنانکه مذکور شد، و «موجود» را نیز واحد دانند، ماهیّت اعتبارى است پیش ایشان، و در وجود، مراتب قائل نیستند و گویند: نیست در واقع، مگر ذات واحده و تکثّر، به اعتبار و پندار است و اشکال و قدح در این طریقه بسیار است. و امّا طریقه سیّم، طریقه أنیقه اهل حق است که «وحدت در کثرت و جمع در فرق» است، .... و ابناء حقیقت و اهل «توحید اخصى» را، [همین گروه؛ یعنی طریقه ی سوّم] زبان دیگر هست که «کثرت در وحدت و وحدت در کثرت» گویند و اراده کنند به اوّل این را که: «واجب الوجود، بالذّات واجب الوجدان لجمیع الفعلیّات» است، یعنى: وجودى است که همه وجودات را، به نحو اتمّ و ابسط داراست، مگر «نقایص» و «حدود» را که اگر وجودى را به حیثیّت وجود فاقد بودى، محدود شدى و ترکیب در ذات بسیط لازم آمدى، از «وجود» و «عدم» و از «وجدان» و «فقدان»؛ یعنى: سلب وجود بما هو وجود و فقد فعلیّت بما هى فعلیّت....

باید دانست که: توحید خاصّى که اکثر اهل وحدت به آن قائلند، دوّمین است که «وحدت در کثرت» است، نه اوّلین که «کثرت در وحدت» باشد، چه واصلین به این، قلیل‏اند.

خلیلىّ قطاع الفیافى الى الحمى             کثیر و أمّا الواصلون قلیل‏

 لیکن، نه در قلّت چنان است که صدر المتألهین، قدّس سرّه، از خصایص خود و ارسطاطالیس داند، بلکه در موضعى از کتاب «اسفار» فرماید که: «لم أجد على وجه الأرض من له علمٌ بذلک». بلى، تفصیل و بسط این مسأله و تحقیق وافى، حقّ اوست، شکر اللّه مساعیه و از دیگران به طور اجمال و تشابه رسیده است‏».[4]

همچنین از عبارات مرحوم ملا علی نوری در حاشیه ی اسفار به خوبی روشن است که عرفاء و صوفیه ی قبل از ملا صدرا، به کنه حقیقتِ قاعده ی «بسیط الحقیقة» نرسیده و آن را درک نکرده بودند. ایشان می نویسد:

«و الحقُّ أنّ العرفاء و الصوفیة و عظمائهم السابقین ... یظهر منهم أنّهم لیسوا من أهل درک هذه المسألة کما هو حقّها، بل أنکروها و إن قالوا ببعض ثمراتها».[5]

علّت این مطلب روشن است؛ زیرا عرفاء و صوفیه قائل به «وحدت در کثرت بودند» و «کثرت در وحدت» را که مفاد قاعده ی بسیط الحقیقه است، انکار می کردند، و کثرت را امری اعتباری و وهمی می دانستند، چنانکه در نقل عبارات مرحوم سبزواری ذکر شد.



36- مقاله ی «بسیط الحقیقة کلّ الاشیاء و لیس بشیءٍ منها»، جناب محسن قمی، مجله ی حوزه، سال شانزدهم، شماره ی 93 ، ویژه ی همایش جهانی بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین، 1/5/1378

37- مقایسه ی بین برهان «قاعده ی صرف الشی» و «بسیط الحقیقه» در فلسفه و حکمت اسلامی، تحقیق و نگارش: رستم نوچه فلاح، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد فلسفه و کلام دانشگاه امام صادق (ع).

38- اسرار الحکم، صفحه ی 88 الی 105

39- اسرار الحکم، صفحه ی 88 الی 105

40- بنابر نقل سید جلال الدین آشتیانی در «شرح مقدمه ی قیصری بر فصوص الحکمة»، صفحه ی 328


[ سه شنبه 92/1/20 ] [ 5:0 صبح ] [ محمد ذکاوت ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
فروش بک لینک