صدای سخن عشق
|
«بسیط الحقیقه» در انحلال شبهه ی ابن کمونه
1- مفاد قاعده ی بسیط الحقیقه علامه حسن زاده ی آملی در «هزار و یک کلمه» در عنوان «در معناى این جمله که مىگویند: بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» می نویسد: «این جمله از ارسطو معروف است، و بیانش این است که کثرت موجودات موجب حد و ماهیت است و ماهیت یا حد و دلیل فنا و تمام است؛ مثلا جسم تا از همه طرف منتهى نشود، حد و نهایت پیدا نمىکند و وقتى محدود شد در خارج از حد خود موجود نیست و به این جهت از جسم دیگرى که در خارج حدّ اوست ممتاز است و کثرت در اجسام پیدا نمىشود. حال اگر جسم نامحدود بود جایى براى جسم دیگر باقى نمىگذاشت و همان یکى بود. پس امتیاز اجسام به واسطه محدود بودن آنهاست. ماهیات ذهنیه نیز همینطورند، مثلا امتیاز معناى مثلث و مربع به این است که در مثلث بعضى خصوصیات هست که در مربع نیست و در مربع بعضى خصوصیات هست که در مثلث نیست؛ یعنى هر یک فاقد خصوصیات دیگرى هستند و بالأخره تا فقدان و ندارایى در بین نباشد حد و امتیازى نیست. از طرف دیگر که ملاحظه مىکنیم مىبینیم کلیه موجودات در اصل معناى وجود و هستى شریکند و اگر همین وجود فقط بود از هم امتیاز نداشتند، و لیکن هر یک خصوصیتى دارند على حده از وجود و اگر این خصوصیت در همه بود باز امتیاز نداشتند و لیکن تمام آنها خصوصیات دیگران را فاقد هستند. پس هر کدام ما به الاشتراکى دارند که عبارت است از وجود و ما به الامتیازى که عبارت است از ماهیات یا حدّ وجود. و بالأخره مرکب هستند از وجود خویش و ندارایى خصوصیات دیگران، چنانکه شیخ الرئیس گفته است: «کلّ ممکن زوج ترکیبى له ماهیة و وجود». بنابراین، اگر موجودى داشته باشیم بسیط، البته هیچ یک از خواص دیگران را فاقد نیست، زیرا که در این صورت داراى حد و مرکب خواهد بود، با اینکه فرض کردیم بسیط است. و به عبارت دیگر اگر یک کدام از موجودات خصوصیتى داشته باشد که در بسیط موجود نباشد، بسیط مرکب مىشود از دارایى خصوصیت خویش و ندارایى خصوصیت دیگرى که در حقیقت بسیط نخواهد بود. شاید بعضى توهّم کنند که فقدان و ندارایى چیزى نیست تا جزء بسیط محسوب شود، ولى در جواب مىگوییم: اگر همین فاقدیت نبود، امتیاز نبود. پس معلوم مىشود قوام امر ممتاز به همین شىء عدمى است و اگر همین معناى عدمى از اشیاء مسلوب شود، امتیازات برداشته مىشود و کثرت در عالم باقى نمىماند. چنانکه مولوى گفته: کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق اگر کسى آنچه در این مبحث ایراد نمودهایم تعقّل کند اسرار بسیار بر او کشف مىشود و در حقیقت اصل حکمت همین است و اعظم المسائل است و همین مسأله است که عقول متفکرین را حیران و مبهوت نموده و فقط میدان ترکتازى عشق است».[1] 35- هزار و یک کلمه، جلد 4 صفحه ی 276 ، کلمه ی [ پنج شنبه 92/1/15 ] [ 5:0 صبح ] [ محمد ذکاوت ]
[ نظر ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |