صدای سخن عشق
 
قالب وبلاگ

    3) برهان حدوث و قِدَم

یکی از براهین متکلمین بر اثبات وجود خداوند، برهان حدوث و قدم است. برای اثبات علّت غائی (هدفدار بودنِ) جهان هستی از برهان نظم، و برای اثبات علّت فاعلی برای جهان هستی از برهان حدوث و قدم استفاده می شود.

خواجه نصیر الدین طوسی رحمة الله علیه در تقریر برهان حدوث و قدم در «قواعد العقائد» می نویسد:

« کلّ ما سوى الواجب ممکن، و کلّ ممکن محدث، فکلّ ما سوى الواجب محدث، سواء کان جسما او جوهرا او عرضا او غیر ذلک. أمّا المقدّمة الاولى فظاهرة، و أمّا المقدّمة الثانیة فلأنّ الممکن یحتاج فی وجوده إلى موجد، و الممکن لا یمکن أن یوجد حال وجوده، فإنّ إیجاد الموجود و تحصیل الحاصل محال، فیلزم منه أن یوجد حال لا وجوده، فیکون وجوده مسبوقا بلا وجوده، و ذلک حدوثه. و إذا ثبت‏ کون‏ ما سوى‏ الواجب محدثا و کان احتیاج کلّ محدث إلى محدث یوجده ضروریا، ثبت أنّ لجمیع العالم من الأجسام و الأعراض و ما سواهما من الممکنات محدث، و هو المطلوب. فهذه طرق المتکلّمین[19] فی إثبات الصانع».[20]

شبهه ی برتراند راسل

نتیجه ی برهان حدوث، مخلوق بودنِ عالم برای خالقی ورای آن نیست. زیرا استنتاج وجود خالق، استنتاجی علّی است، و استنتاج علّی فقط زمانی صحیح است که قوانین علمی بر آن مطابقت کند. و واضح است که تجربه ی آفرینش عالم از عدم، محال است. بنابراین فرض مخلوق بودنِ عالم برای خالقی که آن را به وجود آورده باشد، سزاوار تر از فرض حدوث آن بدون علت به وجود آورنده نیست، چرا که هر دو فرض در نقض قانون علمی تجربی مشترکند.

پاسخ شبهه ی برتراند راسل

برهان حدوث از دو مقدمه تشکیل شده است؛ مقدمه ی اول «عالم حادث است» می باشد. این مقدمه از مباحث علمی تجربی ثابت می شود. اما مقدمه ی دوم (هر حادثی نیاز به مُحدِثی دارد) یک اصل عقلی بدیهی است و مستفاد از مباحث علمی نیست. اگر مراد شما از تساوی فرض مخلوقیت عالم و فرض وجود تصادفی بودنِ آن (وجود آن بدون علت فاعلی) این است که این دو از دایره ی علوم تجربی خارجند، این مطلب صحیحی است. اما این دو مقدمه در نزد عقل صریح یکسان نیستند. [زیرا عقل به مقدمه ی اول (فرض مخلوقیت عالم برای خالقی ورای آن) اذعان دارد و آن را می پذیرد، اما مقدمه ی دوم (فرض تصادفی بودنِ عالم) را انکار می کند]. گویا جناب راسل حکم عقل را رد نموده است و طریق استدلال را منحصر در حس و تجربه و استقراء دانسته است.[21]



  19- «موجود قدیم» یا قدیمِ ذاتی است و یا قدیمِ زمانی؛ «قدیم ذاتی»، موجودی است که نه مسبوق به غیرِ خود است و نه مسبوق به عدمِ خود. «قدیمِ زمانی»، موجودی است که مسبوق به غیر خود می باشد ولی مسبوق به عدمِ خود نیست.

لازم به یادآوری است که اصطلاح «قدیم زمانی» بصورت تسامحی بکار می رود، زیرا نمی شود که یک موجود، هم «قدیم» باشد و هم «زمانی»، و به اصطلاح این عنوان، پارادوکسی کال است. بنابراین، متکلمین عنوانی به نام «قدیم زمانی» ندارند. اما در نزد فلاسفه،این عنوان، اصطلاح است برای «ممکن الوجود بالذات».

  «موجود حادث» نیز یا حادثِ ذاتی است و یا حادثِ زمانی؛ «حادث ذاتی» موجودی است که وجوب وجود، ذاتیِ او نیست؛ یعنی ذاتش نسبت به وجود، لاإقتضاست، چه حادث زمانی (مسبوق به عدمِ خود) باشد و چه قدیم زمانی باشد. «حادث زمانی» موجودی است که مسبوق به عدمِ خود باشد (که به طریق أولی مسبوق به غیر خواهد بود).

نتیجه اینکه، اولاً: قدیم ذاتی فقط خداوندِ واجب الوجود است. و ثانیاً: حادث ذاتی هم با قدیم زمانی قابل جمع است و هم با حادث زمانی. و ثالثاً: هر حادث زمانی، حادث ذاتی هم هست، بلاعکس.

با ذکر این مقدمه می گوئیم:

برهان حدوث و قدم، برهانی است که متکلمین برای اثبات علت فاعلی برای جهان اقامه کرده اند. حدوث در این برهان به معنای حدوث زمانی است؛ به این معنا که عالم مسبوق به عدم خود است. اما فلاسفه اصل عالم را حادث زمانی نمی دانند. چون این مطلب از مطالب دقیق و محل نزاع بین فلاسفه و متکلمین است و مهمتر از آن این است که چون این مسأله به یک نزاع دینی تبدیل شده است، به بیان دقیق تر می گوئیم: هم متکلمین و هم فلاسفه قائل به حدوث عالم هستند، ولی حدوث در اینجا مشترک لفظی است. قضیه ی «عالم حادث است» در نزد متکلمین به معنای «حدوث زمانیِ عالم است» به این معنا که شروع عالم از یک زمانی خاص بوده است و قبل از آن عدم بوده است؛ یعنی عدم، سابق بر عالم بوده است، و عالمِ هستی، تاریخِ شروع دارد. اما همین قضیه ی «عالم حادث است»، در نزد فلاسفه به معنای «حدوث ذاتیِ عالم است»، به این معنا که چون عالم هستی، ممکن الوجود است و هر ممکن الوجودی در مرتبه ی ذاتش و بدون لحاظ علتش، عدم است، پس جهان حادث ذاتی است اما قدیم زمانی است. بنابراین فلاسفه از این واهمه ای ندارند که عالم (اصل عالم) را قدیم زمانی بنامند. اختلاف در این مسأله از این جا نشأت می گیرد که متکلمین، ملاک نیاز به علت را «حدوث» می دانند، در حالی که فلاسفه، ملاک نیاز به علت را «امکان» می دانند. با در نظر گرفتن این دو مبنا در ملاک نیاز به علت، اگر متلکمین، عالم را قدیم زمانی بدانند، آن را بدون علت فرض کرده اند. ولی اگر فلاسفه عالم را قدیم زمانی بدانند (که می دانند)، مشکلی نخواهند داشت، زیرا ملاک نیاز به علت در نزد آنان، امکان است و غیر خداوند، هر چه هست، ممکن الوجود است و ملاک نیاز به علت را در مرتبه ی ذات خود دارد، پس نیاز به خداوندِ واجب الوجود در صُقعِ ذات هر ممکنی نهفته است، بنابراین قدیم زمانی بودنِ عالم با نیاز به علت داشتن منافاتی ندارد.

مرحوم علامه شعرانی ذیل عنوان باب «حدوث العالم» از کتاب کافی شرح مرحوم ملا صالح مازندرانی جلد 3 صفحه ی 2 می نویسد: «عرفوا مذهب الیهود و النصارى و المجوس باتفاقهم على اثبات صانع للعالم و المجبول فی الفطرة أن کل مصنوع یجب أن یکون حادثا و کل قدیم مستغن عن الصانع و لذلک یذهب اذهان العامة من اثبات وجود اللّه تعالى الى أن العالم حادث و المعنیان متلازمان فی ذهنهم حتى أنهم یعدون القول بمخلوقیة العالم مناقضا للقول بقدمه زمانا و لذلک نسبوا الى الملیین الاتفاق على الحدوث مع أنهم لم یتفقوا الا على اثبات اللّه تعالى فالحدوث من لوازم المخلوقیة عرفا لا عقلا؛ و أما الفلاسفة و جماعة من محققى أهل الکلام کالعلامة الحلى و سایر شراح التجرید و المواقف و أمثاله فلم یروا مناقضة بین مخلوقیة العالم و کونه قدیما زمانا حیث قالوا ان علة احتیاج الممکن الى الواجب انما هى امکانه لا حدوثه و على هذا فلا یلزم من القول باثبات الصانع القول بحدوث العالم زمانا و لا یعلم اتفاق الملیین علیه لانهم لم یتعرضوا للبحث عن الحدوث و لم یجعلوه أصلا من أصول دینهم و انما الدین هو الاعتراف بوجود اللّه تعالى و رسوله و الحدوث من لوازم الاقرار باللّه تعالى عرفا لا أصلٌ من أصول الدین برأسه؛ ... فالحق أن القول بحدوث العالم ان ثبت کونه من الدین فانما هو لملازمة عرفیة بینه و بین اثبات الصانع و صفاته لا کونه أصلا برأسه تعبّداً و یؤیّد ذلک کُلُّه عدمُ وجود حدیثٍ فى هذا الباب دالٍ على حدوث العالم زمانا مع کونه عنوانه».

  20- قواعد العقائد صفحه ی 34

  21- محاضرات فی إلالهیات، صفحه ی 33


[ پنج شنبه 91/12/10 ] [ 5:0 صبح ] [ محمد ذکاوت ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ
امکانات وب
فروش بک لینک